آرامش عميقم ! ترنم بهترينم !
سلامی که آن شب برایت زمزمه کردم ، تنها تو می توانستی ساده تر از سادگی پاسخم دهی . روان تر
از روانی آب ؛ آسان تر از تبسمی که هیچوقت از لبت محو نمی شد ؛ ساده تر از گریه ی مدام من .
خوب یادم هست ؛ می دیدمت که تو هم به اندازه ی خودم غریب بودی . تو را آشنا ترین آشنایم یافتم .
یادم می آید آن شب بی سرپناه و بی چتر ، زیر باران دل ویرانه ام ایستاده بودی . شاید چشم انتظار
دستی بودی تا دستت گیرد . تا از این ویرانه ی باران زده به مکانی امن پناهت دهد ؛ دست من توانی
نداشت ؛ اما می دانی که من دل نازکی دارم . صدایت زدم : « نمان ! مرا توان یاری تو نیست ! » و تو
نرفتی و ماندی . انگار دلت برایم سوخت . شاید دلسوخته ای عین من بودی . شاید ...
بعدها و بعد ها ماندی و من دل بستم به تو و دل بستی به من . با همان نگاه ساده و صمیمی ؛ با همان
سکوت خاص خودت که دیگر نیازی به گفتگویمان نبود . آن روزها چشمان تو به من می گفتند و چشمان
من به تو . تپش قلبت با من حرف می زد و تپش قلبم با تو . تو سزاوار نوازش من بودی و من سزاوار
نوازش تو .
و ... هنوز با منی . دلبسته به من ؛ و من وابسته به تو . میان ما فاصله ای نیست . هنوز هم که هنوز
است صمیمیت بابونه های صحرا را داری و سادگیه گریه ی کودکان را . تو به اندازه ی همین سادگی ، به
اندازه ی همین یکرنگی ، به اندازه ی همین سکوت ، آرامش عمیقی را به قلبم تقدیم کردی . به خاطر
همین است که در غزل هایم همیشه می سرایمت . دستانت برای من بخشنده ترینند ، و تمام پنجره ها
با سرانگشتان نورانی تو به سوی سپیده گشاده می شوند ... اصلا تو خود سپیده ای ! چشمانت ساده
ترین صمیمیتی است که مرا توان سرودنشان نیست ! درد دل با تو چه خوب است ! چون تو خوبی . ولی
نه ... تو خوبتر از خوبی !
..
پ . ن : بعضی وقتها به سادگی یک سلام میشه عاشق شد . قصه ی دل بستن من هم با سلام
شروع شد و من با همین سلام ، عاشق شدم . به همین سادگی !
نظرات شما عزیزان: